عشق ماعشق ما، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
انتظار ما انتظار ما ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

°°•میوه دلم و نور دیدگانم •°°

11دی

تـــــــو  ، وجـودتــــــ واســــﮧ مـــ לּ  یــــــﮧ معجــــــزهـ اس مثــــل تـــــ ــــــو  هیــــــچ کجــا پیـــــــــدا نمیشـــــــﮧ روز میــــ ــــلاد قـشـنـگـــتــــــــــ میــمـــــونــــــــﮧ تــــــــــوے تقــــویـــــمـ دلــــــ ــــــم تــا همیشـــــــﮧ   تـــــولـــدتـــــــ مبــــــارکــــــ سلام عزیزکم. نی نی گلم شمارش معکوس مون شروع شد...درست از روز تولد باباییت   "رب هب لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعا"       ...
30 دی 1392

بافتنی

نفسی مامان .دل تو دلم نیست که زودتر بیای بیای پیشم   نمیدونم چرا اینقد دوسِت دارم .برای موجودی که وجود نداره     راستی دلبندم دارم واسه خودم کت میبافم خیلی دوسِش دارم .همین روزاست که تموم بشه فقط آستیناش مونده عکسشو تا چند روز دیگه میذارم .بوووووووووووووووس  ...
23 دی 1392

سلام

سلام به روی ماهتون . خوبین؟ خوشین؟  خب ما اومدیم گنبد .بیخ گوش مادرشوهر گرام:* فعلا که خوشیم . همسری هم کارای تسویه ش آخر این هفته تموم میشه .چقد مارو اذیت کردن .اوووووووووف   گه گاهی بغض گلوم رو میگیره که دیگه زود به زودنمیتونم به حرم بهشتی امام رضابرم . 3سال تموم ، حداقلِ حداقل هفته ای یک دفعه رو حتما میرفتم اما حالا دور شدم و دور ... واین فراق سخت است... انشاا.. امام رضا بهمون کمک کنه.. ایام محرم رو هم تسلیت میگم
14 آبان 1392

خونه

اگه قسمت بشه امشب یا نیمه شب میریم حرم امام رضا واسه وداع. میخوایم بریم گرگان دنبال خونه . دعا کنید یه خونه خوب پیدا کنیم .دلم میخواد خونمون رو به پارک یا یه محیط سبز باشه . فعلا بای بای
4 مهر 1392

قبول شدم

مشهد انتخاب اولم قبول شدم . خعلللللللللللللللللللللی نالاحتم . چون نمیتونم برم . دیروز رفتم با مسئولای دانشگاه حرفیدم ولی گفتن نمیشه ترم یک رو انتقالی بدیم .وباید حداقل یک ترم اینجا بگذرونی !! وقتی نتایج رو بهد از ساعت ها تاخیر گذاشتن کلی گریه کردم. مثه موقعی که تو دوران مدرسه نمره کم میگرفتم. هنوز کودک درونم زندست [خنده] نمیدونم حمکتش چیه اینجوری عقب موندم !!!! ...
2 مهر 1392

دانستی های بارداری

این سایت دانستی های باردای میباشد اگه میخواین اطلاعاتی تو این زمینه کسب کنین کلیک فراموش نشه   دانستی های بارداری قربوووووووووونتون :* ...
2 مهر 1392

شوماره تلفون

بچه ها من گوشی ندارم . شماره هاتون هم از توسیم کارتم پاک شده . پلیز پلیز در اسرع وقت شماره هاتون رو بذارید . مچکریم ...
31 شهريور 1392

آخرین روز شهریور 92

سلام سلام من اومدم با کلی خبر این چند روز سرم خیلی خیلی شلوغ بود ولی همچنان میخندمتون چرا بعضی هاتون آپ نمیکنین؟ بعضی هام تند تند آپ میکنن؟گرفتین کیو میگم ؟نه؟!!!!!!!!!خب خودش میدونه ؟ چند روزی بود که درگیر پذیرایی از مهمونای گرامی و عزیزم بودم . از خرم آباد اومده بودن . آدمای خیلی مهربون وباصفا و خوش قلبی بودن . وتو این مدتی که باهم بودیم خیلی بهمون خوش گذشت. خدا این مهمونا رو از آدم نگیره . بگین آآآآآآآآآآآآآمیــــــــــــن خیلی شرمندشون شدم چون نمیذاشتن تو غذا پختن سخت بگیرم و منم از سر مجبوری غذاهای معمولی درست کردم . (منظورم این بود که شاهانه نبود حالا نیست من خیلی تو آشپزی واردم ) دیشب همسلی پیشنهاد دادن بریم پارک .منم از ...
31 شهريور 1392

از همه جا...

اول سفرمون بگم که تقریبا کوتاه بود از 17 روز مرخصی 10 روزش مونده که قرار بود بریم جنوب که نشد و برگشیتم مشهد اولش که عروسی رفتیم بهم خیلی گذشت . اینم از آثار حنابندون در روز بعد از عروسی  روز پنجشنبه هفته گذشته خبر دادن که انتقالی مون برای گرگان اومده و ما باید بریم تسویه کنیم .باورمون نمیشد که قبول کرده باشن چند وقت پیش خیلی دوست داشتیم بریم گرگان اما با وقتی که دانشگاه گرگان پذیرش مرد داشت دیگه منم بیخیال شدم و دانشگاه مشهد رو انتخاب کردم و دیگه تمایلی به اونجا نداشتم . همکارای همسری که زنگ میزدن و میخواستند مژدگونی بگیرن اما خبر نداشتند ما وقتی این خبر رو شنیدیم پنجر شدیم . الانم که باید تسویه حساب کنیم و از این شهر و دیار بر...
17 شهريور 1392

عخشولی ما

خب من اومدم همسری من خیلی خوب میبینم که برای راحتی من چه کارهایی که نمیکنی ...چه زحمتهایی که نمیکشی.... یاد اون لحظه هایی افتادم که فرسخ ها از هم دور بودیم چقد واسه رفتن زیر سقف و آشیانه خودمون بی تابی میکردیم ... چه دقیقه هایی که باهم حرف میزدیم حتی به ساعت هم میرسید و اون لحظه دلمون میخواست کنار هم باشیم و فقط کنار هم ... یاد اون لحظه ای افتادم وقتی میرسیدی شهرمون فوری میومدی پیشم و بیشتر کنارمن  بودی تا خونواده خودت.  حتی اون لحظه ای که زیر بارون اومدم استقبالت رو فراموش نمیکنم .بهترین لحظه ی دیدارمون بود.یاد لحظه هایی که با تموم شوق باهام حرف میزدنی و من با دل وجان گوش میدم ... یاد لحظه هایی که میخواستی دوباره برگردی ش...
29 مرداد 1392