عخشولی ما
خب من اومدم همسری من
خیلی خوب میبینم که برای راحتی من چه کارهایی که نمیکنی ...چه زحمتهایی که نمیکشی....
یاد اون لحظه هایی افتادم که فرسخ ها از هم دور بودیم چقد واسه رفتن زیر سقف و آشیانه خودمون بی تابی میکردیم ... چه دقیقه هایی که باهم حرف میزدیم حتی به ساعت هم میرسید و اون لحظه دلمون میخواست کنار هم باشیم و فقط کنار هم ...
یاد اون لحظه ای افتادم وقتی میرسیدی شهرمون فوری میومدی پیشم و بیشتر کنارمن بودی تا خونواده خودت. حتی اون لحظه ای که زیر بارون اومدم استقبالت رو فراموش نمیکنم .بهترین لحظه ی دیدارمون بود.یاد لحظه هایی که با تموم شوق باهام حرف میزدنی و من با دل وجان گوش میدم... یاد لحظه هایی که میخواستی دوباره برگردی شیراز اشکت سرازیر میشد و من اون لحظه معنی عشق رو میفهمیدم و من عاشق و عاشق تر میشدم ...
عشقم بمان درکنارم و با بودنت باعث بودن من باش
دوستت دارم
نمیدانم، اما خدایا شکرت رو بجا میارم و باز هم میگویم هیچ وقت تنهام نذار هیچ وقت