آخرین روز شهریور 92
سلام سلام
من اومدم با کلی خبر
این چند روز سرم خیلی خیلی شلوغ بود ولی همچنان میخندمتون
چرا بعضی هاتون آپ نمیکنین؟ بعضی هام تند تند آپ میکنن؟گرفتین کیو میگم ؟نه؟!!!!!!!!!خب خودش میدونه ؟
چند روزی بود که درگیر پذیرایی از مهمونای گرامی و عزیزم بودم . از خرم آباد اومده بودن . آدمای خیلی مهربون وباصفا و خوش قلبی بودن . وتو این مدتی که باهم بودیم خیلی بهمون خوش گذشت.خدا این مهمونا رو از آدم نگیره . بگین آآآآآآآآآآآآآمیــــــــــــن
خیلی شرمندشون شدم چون نمیذاشتن تو غذا پختن سخت بگیرم و منم از سر مجبوری غذاهای معمولی درست کردم . (منظورم این بود که شاهانه نبودحالا نیست من خیلی تو
آشپزی واردم )
دیشب همسلی پیشنهاد دادن بریم پارک .منم از خدا خواسته قبول کردم . چای و خوراکی بردیم و نوش جان کردیم. تو راه برگشت یه عروس و دوماد سرخوش رو دیدیم که فکر کنم داشتن ازعروس کشون برمیگشتن .
همسری گفت موافقی بریم دنبالشون . منم چون دختر خوبی ام قبول کردم و براشون یه عالمه بوق زدیم وبا سرعت بسیار بالا تا دم تالار همراهی شون کردیم خلاصه در کل شب خوبی بود
نتایج دانشگاه رو فردا اعلام میکنن و و مطمئنم که قبول میشم . چه اعتماد به نفسی.اما حالا که ما داریم میریم گرگان .نمیدونم چی میشه . زنگ زدم دانشگاه گرگان گفتن ترم یک
انتقالی قبول نمیکنن .مشهد هم گفت انتقالی ترم یک اصلا.حالا من موندم و این سازمان س ن جش .ایــــــــــــــــــــش
با خودم فکر کردم برم صحبت کنم که درسا رو غیر حضوری بهم بدن و فقط موقع امتحانا برم مشهد . یعنی میشه ؟!! خدایا کمکم کن
تقریبا وسایلامون رو جمع کردیم فقط وسایل بزرگا مونده و یکمی از ظروف . شاید تو این هفته هم همسری بره دنبال خونه یا باباجونش رو بفرسته خدایا هرچی صلاحه رو جلومون قرار بده و اگه خیری در کار هست کمکون کن
از وقتی ساعت تغییر کرده ، چقد دیر میگذره
از خانم آرامیان معلم کلاس اولم تشکر فراوان میکنم خیلی دوستش داشتم و دارم .